به گزارش مشرق، زهرا کاردانی، نویسنده کتاب زن آقا در مطلبی نوشت:
پنجشنبه ای بود. همراه با تعدادی از نویسنده ها نشسته بودیم به جلسهای. حرف از جنگ شد. مردی پایش را آن طرف مرزها، توی مزرعه مین جا گذاشته بود و داشت از اسارتش می گفت. این طرف، کنار من عاقله زنی چادر کشیده بود توی صورت و گریه می کرد.
میکروفن چرخید و رسید به زنی که داشت از شیمیایی شدن سردشت می گفت. از از دست دادن یازده نفر از اعضای خانواده اش و باز شانه های زنی که کنارم نشسته بود لرزید.
حرف ها که تمام شد، صورتش و یک کتاب را از زیر چادر بیرون آورد. آخرین کتابِ بهناز ضرابی زاده بود! با شرمندگی می گویم که من متاسفانه چندان مخاطب کتاب های ادبیات پایداری نیستم. اما هروقت که توی زندگی به چالهای برخوردهام؛ یکی از آنها دستم را گرفته. چند وقت پیش که اوضاع روحی ام داشت به خرابی می رسید، فرنگیس و امروز نسرین باقرزاده.
سیصد صفحه اش را دو روزه خواندم و رکورد اشک ریختن با یک کتاب را برای خودم شکستم. توی تمام صفحات من خانم باقرزاده را می دیدم و این آشنایی چقدر به لمس نسرینِ کتاب ساجی کمک کرد. عشق، شادی، روحیه، جنگ، فراق، فقدان... این کتاب همه چیز داشت.
روزی مگر فقط خوردنی ها هستند؟ اصلا آن شب خداوند خانم باقرزاده را برای همین روزها سر راه من گذاشته بود.
این روزها که سید نجف است و نبات تب کرده و من حس هیچ کاری را ندارم. دیشب ساجی را از توی کتابخانه برداشتم و دوباره مرورش کردم. از نسرین باقرزاده و روزهای سختش خجالت کشیدم. مثل او بلند شدم لباسم را عوض کردم و رفتم توی آشپزخانه و بو رنگ راه انداختم.
شهید بهمن باقری اصالتا خوزستانیست اما اینجا، در قم دفن است. نبات را بغل کردم و رفتم گلزار شهدا. توی قطعه مفقودین پیدایش کردم. و چه آشنایی جذابی!
دلم می خواهد یک روز از الگوهای ذهنی ام بگویم...